تنم را نه در تابوت بگذاريد نه موميايي كنيد . در خاك ايران قرار دهيد تا تكه تكه بدنم قسمتي از خاك ايران شود.
کورش کبیر
| ||
|
گاه كه كوروش بزرگ در حال براندازي ظلم و ستم از مرزهاي ايران بود و ظالمان و ستمگران را در هر گوشه اي به تيغ عدالت مي سپرد، برايش خبري آوردند. مردي از شوش براي او هديه اي آورده بود كوروش مرد را به حضور پذيرفت و علت هديه آوردن او را پرسيد و چنين جواب شنيد: - پادشاهي كه چون مردمش زندگي مي كند و به فكر راحتي آنهاست لايق بهترين و زيباترين هديه هاست. كوروش خنديد و از نوع هديه اش پرسيد مرد با كسب اجازه بيرون رفت و بعد از لحظاتي با زني بازگشت. زني بسيار زيبا و با شكوه كه پانته آ ناميده مي شد همه حاضران مبهوت زيبايي زن شدند. مرد در انتظار بود تا در آن لحظه مورد تشويق و پاداش كوروش قرار بگيرد. كوروش در اولين نگاه آثار ترس و اضطراب را در چهره زيباي زن خواند. دلش به درد آمد تنش لرزيد و با خشم فريادي كشيد هيچ كدام از حاضران تا آنروز شاه ايران را بدين حال نديده بودند. كوروش گفت: - ما براي براندازي ظلم و ستم مي جنگيم حال در كنار گوش خودمان زني را دست بسته به عنوان هديه براي من مي آوريد. مگر انسان كالاست كه هديه شود. هيچ كس جرأت سخن گفتن نداشت به فرمان كوروش بلافاصله مرد را به زندان منتقل كردند تا به جرم بزرگش رسيدگي كنند. سپس از زن تحقيق كرد و نام و نشانش را پرسيد و دانست پانته آ همسر آبراداتاس است كه از جانب شاه شوش براي مأموريتي رفته است. گويا مرد از آبراداتاس كينه اي داشته و اينگونه در صدد تلافي بوده است. كوروش به زن اطمينان داد تا زمان بازگشت همسرش در امنيت كامل خواهد بود زن كه تا حدودي خيالش راحت شده بود پرسيد: - آن مرد مي گفت شما با من ازدواج مي كنيد - او دروغگويي بزرگ است هيچ ايراني حق ندارد چشم به زن شوهردار داشته باشد من خود همسر دارم دختر دائيم كه او را بسيار دوست دارم مردم پارس و ماد عادت ندارند بيش از يك همسر داشته باشند پس خيالت راحت باشد. كوروش پانته آ را به يکي از نديمان خود سپرد تا زمان بازگشت همسرش از او نگهداري كند. نديم کوروش که مردي بود به نام آراسپ عاشق اين زن شد نگاههاي او پانته آ را به وحشت انداخت. به ناچار از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نيز آراسپ را سرزنش نمود و زن را جاي ديگري فرستاد. آراسپ مرد نجيبي بود و به شدت از كار خود شرمنده شد پوزش خواست و گفت انسان خطاكار است و گاهي با شيطان روبرو مي شود. او براي جبران اين كار تصميم گرفت به دنبال همسر پانته آ برود آبراداتاس به ايران آمد و از ماجرا با خبر شد . پس براي جبران جوانمردي کوروش برخود لازم ديد که در لشکر او خدمت کند. مي گويند در هنگامي که آبراداتاس به سمت ميدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالي که اشک از چشمانش سرازير بود گفت: - قسم به عشقي که من به تو دارم و عشقي که تو به من داري… کوروش به واسطه جوانمردي که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببيند. زماني که اسير او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونيز نخواست که مرا با شرايط شرم آوري آزاد کند بلکه مرا براي تو که نديده بود حفظ کرد. مثل اينکه من زن برادر او باشم …
نظرات شما عزیزان: |
|